هذیان گویی در یک روز بارانی
نوشتن در هر حالتی غیر موجه است و از جاه طلبی انسان یا ترسی عمیق از مردن حکایت دارد. حالت استعاری آن یعنی سامانه ای از نوشته های قراردادی و میرا هم به خوبی نشان می دهد که نوشتن آمیزه ای از جاه طلبی و خواهشِ بی مرگی است. اما یک ذهن خردمند نیک می داند که همنشینی این دو یعنی مرگ! گاهی تخیل، بازیگوشانه می خواهد از حدود آمپریستی تجربه یعنی سدی که آن سویش مادیت تجربه به چیزی بی شکل، به رازی درک گریز تبخیر می شود تجاوز کند (همچون کودکی که درون تخیلِ سیار ابرها به دنبالِ شکل های آشنا می گردد) و به تاریکی درندۀ درون خیره شود و در عمق تاریکی، در ژرفای بی انتهای نادانی، نویسنده ای کیهانی را مجسم کند. بعد با هراس خارش آور خوشایندی (عین ترس کودک از اتاق تاریک و خارش شدیدی که برای پریدن به درون همان تاریکی ترس آور در درونش زبانه می کشد) یک بازی ذهنی طراحی کند و نیمه خواب و نیمه بیدار در باتلاق تاریک و لزج ناخودآگاه، خودخواسته فرو رود و چنین تصور کند: مبادا حقیقتا کیهان اتود اولیه ی طراحی ابرکیهانی برای رسیدن به طرحی ارزشمندتر باشد؟ نکند این کیهان اتود مچاله شده ای در سطل زباله اش باشد. نکند نویسنده کیهانی از هیچ یک از نوشته هایش خوشنود نیست؟ نکند سیاه چاله ها لوله های سرد تفنگی باشند که آن نویسنده کیهانی از فرط ناامیدی روی شقیقه های عرق کرده اش می گذارد و بعد امیدی نازک به نازکای قاطع شمشیری آخته، انگشت کرخت نویسنده درمانده را از روی ماشه برمی دارد و با پوزخندی تلخ می پرسد که چه؟ و باز اتودی دیگر؟!