آیا انسان می تواند، خود را دو تکه کند؟ تکه ای - ذهنش- را به علم نوین اختصاص دهد و تکه دیگر را - قلبش - به علوم سری روح پالا؟ خوب! کسانی چون تالبوت کوشیده اند این دو را به هم نزدیک کنند. به ویژه در کتاب جهان هولوگرافیک. و در تاریخ علم آمده که نیوتن هم به علوم خفیه و کیمیاگری دلبسته بوده و با انبیق مشهور کیمیاگران سروکار داشته است. یونگ هم در ایماژهای پرتکرار کیمیاگری نشانه های معنادار روانی می دید. اما نقدهای تندی بر این ها نوشته شده است. به ویژه بر تالبوت که متاسفانه در 37 سالگی مرد. دستاورد وی به عنوان شبه علم طرد شد. فروید به طنز درباره یونگ می گفت وی دانشمند برجسته ای بود اما ترجیح داد پیامبر باشد. انسان در سنت باطنی خودش و در شکل های گنوسی آن به ویژه، که مطالعه می کند، شگفت زده می شود. زیبایی تصاویر باطنی مجذوبش می کند اما خردگریزی تنیده در آن، پسش می زند. آیا باید آنها را همچون استعاره تفسیر کند؟ هر استعاره ای به چیزی دیگر، متن دیگری بازگشتمان (ارجاعمان) می دهد. استعاره مثل یک هولوگرام کوچک درون متنی است که از تابش همزمان چند رشته نور، پدید آمده و سرنخ معنای چند هسته ای همبسته آن، با بازپیمایی سرنخ ها تا سرچشمه های جوشانشان، شکارپذیر است. در واقع یک هولوگرام زیبای بینامتنی است. با بازخوانی سرچشمه ها در بستر زنده و نوین استعاره، می توان به خوانش احتمالا درست آن نزدیک شد. اما در متن باطنی تفاوت هایی وجود دارد. استعاره دینی، به تجربه های ما به ازا نیاز دارد. در بازجست سرنخ ها به سرگشتگی می رسیم. به جایی که هیچ جا نیست. شاید به خودمان؟ اما کجای خودمان؟